تجربه ی اضطراب
اضطراب، پل نامرئی و پرتنشی است که بین «خودِ واقعی» درون و «نقاب اجتماعی» برون کشیده شده است. این تنش، زمانی پدید میآید که آنچه بروز میدهیم با آنچه واقعاً احساس میکنیم در تضاد است.
هرچه فرد با تمامیت وجود خویش — با تمام ضعفها، قوتها، هیجانات و تجربیاتش — به صلح و پذیرش نزدیکتر باشد، از بار این اضطراب کاسته میشود. پذیرش خود به معنای دیدن و قبول کردن تمام ابعاد وجود، بدون قضاوتِ سختگیرانه است. در نقطه مقابل، هرچه فرد احساسات و هیجانات خود را انکار کند، از آنها بگریزد یا به جنگشان برود، در واقع در حال پس زدن بخشی از وجود خویش است. این نبرد درونی، انرژی روانی فراوانی میبلعد و همان سوختی است که آتش اضطراب را شعلهورتر میکند.
در چنین شرایطی، فرد در چرخهای معیوب گرفتار میشود: برای محافظت از خود، نقاب میزند، اما به دلیل این ناهماهنگی درونی، اضطرابش افزون میشود و برای مهار آن اضطراب، مجبور است نقاب را محکمتر کند.
رهایی از این چرخه، در گروی «صلح درونی» است. وقتی با خودتان — آنگونه که هستید — آشتی کنید، دیگر نیاز به پنهانکاری و انرژیگذاری برای نگهداری یک نقاب سنگین نخواهید داشت. این آشتی، بنیادِ تنظیم هیجانی است. تنظیم هیجانی به معنای سرکوب احساسات نیست، بلکه به معنای شناخت، درک و مدیریت آنها به شیوهای سالم است. این فرآیند، محصول نهایی همان صلح درونی است.
در نهایت، آرامش حقیقی نه از نفی خود، که از پذیرشِ خود سرچشمه میگیرد: پذیرش این حقیقت که تو، با تمام کاستیها و زیباییهای منحصر به فردت، شایسته

نظرات
ارسال یک نظر
نظرتون چیه؟ تجربهتون رو با ما به اشتراک بذارید!