پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۲۵

کمال گرایی: یک زندان طلایی

تصویر
  کمال گرایی: یک زندان طلایی سارا که یک گرافیست با استعداد بود، قراردادی برای طراحی جلد یک کتاب مهم گرفته بود. ایده آن در ذهنش کامل بود، اما هر بار که نرم‌افزار طراحی را باز می‌کرد، فلج می‌شد. ترس از اینکه کارش "به اندازهٔ کافی خوب" نباشد، اجازه نمی‌داد حتی یک خط بکشد. دو هفته گذشت و صفحهٔ سفید، همچنان سفید بود. او شب‌ها بی‌خوابی داشت و مدام خودش را سرزنش می‌کرد. به جای طراحی، ساعت‌ها به آثار هنرمندان بزرگ نگاه می‌کرد و خود را با آنها مقایسه می‌کرد که فقط باعث بیشتر شدن اضطرابش می شد.  موعد تحویل کار فقط ۴۸ ساعت دیگر بود. سارا در آستانهٔ فروپاشی عصبی بود. با دوست قدیمی‌اش، "نیما" تماس گرفت. نیما که معماری سرزنده و بدون ذره‌ای کمال گرایی بود، گفت: "سارا، یک کاغذ بردار و بدترین طرح ممکن را که به ذهنت می‌رسد در ۵ دقیقه بکش. قرار نیست به کسی نشان بدهی. فقط باید از این بن بست خارج شوی." سارا با اکراه این کار را کرد. یک طرح بچگانه و مسخره کشید. اما یک اتفاق عجیب افتاد: با کشیدن آن طرح "بد"، اضطرابش کم شد. فهمید که جهان به آخر نرسیده است. سپس از روی هم...